HelenaHelena، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

نفس من

سرما خوردگی طولانی

اول از همه سلام دخترم تو هنوز خوب نشدی و منو بابایی هم حسابی نگران تو انقدر هم که مظلومی و هیچی نمی گی آدم بیشتر دلش می سوزه امیدوارم مامانی حالت زودتر خوب بشه و بیا با هم دعا کنیم که هم تو خوب بشی هم همه ی مریضا.  کار جدیدی که انجام می دی بغل هر کی میری تمام تلاشتو می کنی که دستشونو بخوری   و فقط منتظری که یه لحظه از دستشون غافل بشن و ... اینم عکس چدید هلنا:   ...
30 مهر 1390

سرما خوردگی

وای دوباره سرما خوردگی دیروز با خودم میگفتم خوبه که من فعلا سرما نخوردم شب که شد دیدم گلوم درد می کنه و بد جوری سرما  خوردم و متاسفانه دخترم تو هم سرما خوردی و کلی سرفه کردی . چند روز پیش  تو وبلاگ یکی از بچها راجع به یه بچه سر راهی نوشته بود که تازه ٢ ماهش بود با خودم فکر می کردم که دیگه  این روزها کسی بچشو سر  راه نمی زاره این مطلب خیلی کلافم کرده بود که چرا  باید یه مادر به جایی برسه که مجبور بشه جگر گوشش رو بزاره و بره ولی دلیل کارش هر چی که بوده خیلی سخته  نمی دونم اون مادر  بدون بچه اش چه جوری شب رو به صبح رسونده.   ...
27 مهر 1390

مراقبت از مرواریدهای کودکان

  شايد پوسيدگي دندان ها در این سنين وحشتناك به نظر برسد، اما اتفاق نادري نيست. در حقيقت پوسيدگي دندان ها ـ كه البته با رسيدگي مناسب قابل پيشگيري است ـ يكي از شايع ترين بيماري هاي دهان و دندان ميان كودكان 6 تا 11 ساله و نوجوانان 12 تا 19 ساله است. طبق آماري كه آكادمي كودكان آمريكا منتشر كرده است، پوسيدگي دندان ميان كودكان 5 برابر بيشتر از آسم اتفاق مي افتد و آن طور كه گفته مي شود بيش از 40 درصد بچه ها تا سنين مهد كودك با پوسيدگي دندان روبه رو خواهند شد.   توصيه ها مراقبت هاي دهان را از سنين پايين آغاز كنيد. كودك شما حتما بايد حدود يك سالگي به دندانپزشك مراجعه كند. مراقبت هاي پيشگيرانه در سال هاي نخست تولد كودك، مي توان...
26 مهر 1390

جمعه

سلام دختر نازم دیروز رفتیم عقد پسر خاله  بابا مجید و تو هم همش بغل بابایی بودی و واسه بابا می خندیدی حس می کنم جمعه ها خیلی سرحال تری چون بابایی خونست و همش با تو بازی می کنه راست می گن دختر حووی مادر  چون بعضی وقتا اینقدر بابایی سرگرم تو می شه که اصلا به هیچی توجه نمی کنه ولی  خب  من خیلی خوشحالم و خیلی هم دوستش دارم چون واقعا مهربون دلسوز و زحمتکش و تمام تلاشش  اینه که ما در آسایش باشیم. نانازم این چند تا عکسو قبل از رفتن به مراسم بابایی ازت گرفت.     ...
23 مهر 1390

هلنا و مهمونی

خب هلنا خانوم دیروز کلی بهت خوش گذشت چون دیروز از صبح مهمون داشتیم.صبح خاله نسیم و رونیکا جون  اومدن پیشمون و خیلی بهمون خوش گذشت و تو هم حسابی شلوغ می کردی. بعداز ظهر هم مهمون داشتیم چون دیروزش تولد من بود و یه مهمونی کوچولو و کلی کادوی خوشگل گرفتیم. خلاصه همه اینا دست به دست هم داد که تو حسابی خودی نشون بدی و شیطونی کنی . اینم عکس شما و رونیکا جون  که 1 ماه از شما کوچیکتره.   ...
20 مهر 1390

ولادت امام رضا

سلام دختر گلم : امروز روز تولد امام رضاست پارسال در چنین روزی من تو حرم امام رضا بودم همه جارو چراغونی کرده بودند همه شادی می کردند و شکلات و شیرینی پخش می کردند واقعا حرم حالو هوای دیگه ای داشت وقتی رفتیم که زیارت کنیم درهای داخلی حرم رو بستن و گفتن می خوایم غبار روبی کنیم. وای هلنای من نمی دونی چه حالی داشتم می تونستیم بریم و از نزدیک ضریح رو ببوسیم چیزی که همیشه آرزوشو داشتم  در اون لحظه تورو از خدا  سالم و سلامت خواستم .اون موقع تو توی شکم من بودی و الان توی  بغلم خدایا  ازت ممنونم چه زود حاجتمو برآورده کردی.
17 مهر 1390

واکسن 4 ماهگی

در کنار همه ی روزهای شیرینی که تو کنارمونی دیروز روز خیلی سختی بود دیروز وقتی رسیدیم به مرکز  بهداشت دست و پام می لرزید.چقدر سخت  بود وقتی مجبور شدم پاهای نازتو سفت بگیرم تا بهت واکسن بزنن. دختر نازم دیشب تب کردی و اصلا من و بابایی نتونستیم بخوابیم و همش نگرانت  بودیم خدارو شکر امروز  بهتری اما هنوز یه کم تب داری . وای پدر و مادر بودن چه مسوولیت بزرگی تازه با اینکه می دونستیم واسه سلامتیت خوبه بازم نمی تونستیم تحمل کنیم. این ٣ تا عکسو تو ١ دقیقه ازت  گرفتم برام جالب فاصله خنده تا گریه: .       ...
12 مهر 1390

هر روز با هلنا

این چند روز خیلی سرم شلوغ بود مامانی نتونستم آپ بشم . نمی دونم به کی رفتی ولی خدارو شکر تو دختر صبوری هستی و با صبرت اجازه می دی مامانی به کاراش برسه. الان وقتی می زارمت رو راکرت کلی دست و پا می زنی.به همه می خندی . از خدا می خوام هیچ وقت مشکلات زمونه خنده رو از رو لبات محو نکنه. اینقدر شیرینی که تمام روزمو پر می کنی .روزی هزار بار خدارو شکر می کنم  که میبینم سالم و سلامت پیشمی.هنوز بعضی روزا وقتی صبح از خواب بیدار می شم و میبینم که مثل یه فرشته رو تختت خوابیدی باورم نمیشه که تو برای همیشه پیش من می مونی. اینم عکس نفسم در آستانه ورود به ٥ ماهگی:   هلنا خانوم بغل مامان بزرگ خوشحال و خندان     ...
10 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس من می باشد